بیمارستــان از مجروحین پرشـده بود… حال یکی خیـلی بد بود… رگ هایش پاره پــاره شده بود و خونـریزی شدیدی داشت… وقتی دکتراین مجــروح را دیدبه من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل… من ان زـمان چادربه سرداشــتم. دکتراشاره کردکه چادرم را دربیاورم تا راحــت تر بتوانم مجـروح را جابه جا کنم… مجــروح که چند دقیقه ای بـود به هــوش آمده بود ، به سختی گوشه ی چــادرم را گرفت و بریده بریده وسخـت گفت : من دارم میـروم تا تو چـادرت رادرنیـاوری. مابـرای این چـادر داریم میرویم… چادرم در مشتش بودکه شهید شــد. از آن به بعد در سخت ترین و بدترین شرایــط هم چادرم را کنــارنگذاشتم…
رسول خدا(ص) ازجبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟
جبرئیل فرمود: بله (یکی از آنجاهایی که فرشتگان میخندند) زمانی است که زن بیحجابی و بدحجابی میمیرد، و بستگان او را در قبر میگذارند و روی آن زن را با خشت و خاک میپوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان میخندند و میگویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک میکرد و به گناه میانداخت(پدر و برادر و شوهرش و…از خود غیرت نشان ندادند)
و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را میپوشانند.